دوشنبه 28 بهمن 1398 03:00 ب.ظ
نویسنده:
یکتا
بخاری رو زیاد کردم. لیوان شیر رو به دستش دادم و تشکر کرد.
رفتم و روی صندلی ، پشت میزم نشستم تا شعرم رو بنویسم. شروع به نوشتن کردم که جک پرسید: داری میمینویسی؟
نگارش کردم و گفتم: اممم...شعر!
_ برای تست خوانندگی. تست...
تقویمم رو نگاه کردم و چشمام چهار تا شد: پس فرداست؟
شروع کردم به تند تند نوشتن.
با صدای مامانم از خواب بیدار شدم: پاشو! پاشو میخوایم بریم؟.
از جام بلند شدم و به مامانم گفتم: خبر داری که دیگه بچه نیستم که میخوای این جوری سورپرازم کنی؟ خب یه کلمه بهم بگین کجا میخوایم بریم؟
+ولی این سورپرایز با بقیه فرق داره.
از جام بلند شدم و دست و صورتم رو شستم.
لباسم رو عوض کردم و چند تا لباس اضافه و مسواک توی کیف میدارم گذاشتم.
توی راه کنار یک سوپر مارکت ایستادیم تا پدرم بره و واسمون بستنی بگیره. وقتی از ماشین پیاده شد و خواست از خیابون رد بشه. یک دفعه...(همون اطفاقی که باباش به خواطر اون توی بیمارستانه.
معلوم بود که ناراحته. مدادم رو کنار گذاشتم و گوشیم رو از روی میز برداشتم و شماره مامانم رو گرفتم.
+سلام عزیزم! رسیدین خونه؟
_آره رسیدیم. زنگ زدم حال عمو رو بپرسم. بهتره؟
گوشی رو روی بلند گو گذاشتم تا جک صدای مامانم رو بشنوه.
+آره بهتره. دکترا گفتن ضربهای که به سرش خورده خیلی شدید نبوده و چند هفته دیگه مرخص میشه. چند دقیقه به هوش اومده ولی الان خوابه.
نگاهی به جک کردم و با سرم به معنای:[ دیدی حالش خوبه؟ ] به گوشی اشاره کردم. بعد ذهنم رو جلوی میکروفن گوشی گرفتم و گفتم: باشه! ممنون. میشه هر وقت که به هوش اومد به من یا جک زنگ بزنی؟ میخوایم با عمو جان حرف بزنیم.
+ باشه عزیزم. اگه بتونه حرف بزنه بهتون زنگ میزنم. کاری نداری؟
جک همین طور داشت نگام میکرد. به شوخی بهش میگم: چیه؟ کلا سه ساله که ندیدیم. اینقدر نگاه کردن نداره که.
میخنده و میگه: فکر نمیکردم هنوزم همون مهری خانم باشی.
و دوباره میخنده. مهری خانم اسمیه که وقتی کوچیک تر بودم بهم میگفتن. مهری خانم مخفف مهربون خانمه.
یک دفعه بلند میشه و میگه: وقتی که هم رو دیدیم این قدر سردم بود که وقت نشد درست و حسابی ببینمت. انگار نه انگار سه ساله هم دیگه رو ندیدیم.
روی میز شام نشسته بودم و پدرم هم روی صندلی اون سر میز نشسته بود. شروع به خوردن میکنیم که پدرم میگه: تازگیا بیشتر از همیشه با پیانوت تمرین میکنی. آفتاب از کدوم طرف در اومده؟
لقمم رو قورت میدم و میگم: برای مسابقه دیگه.
با تعجب میپرسه: کدوم مسابقه؟
+یادم نمیاد اجازه داده باشم که شرکت کنی.(بازم از اون کارای رو اعصاب گابریل)
+ولی بی ولی. همین که گفتم.
از جام بلند میشم و میرم توی اتاقم.
آنچه خواهید دید...
_ این چه کاری بود؟
+ من فقط میخواستم کمک کنم.
_ اما با این کارِت به خودت زرر رسوندی
_ بده که میخواستم کمکت کنم؟
+ دهنتو ببند!
نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:دوشنبه 28 بهمن 1398 03:10 ب.ظ