loading...

miraculous ladybug

چهارشنبه 14 اسفند 1398 01:37 ق.ظ نویسنده: سلام!!!!منم!!! با یه کمیک اومدم به نام قلب زخمی‌من!(وجی: خودشون عنوانو خوندن کور که نیستن! -_-)شرمنده....هه..هه..وجی م...

بازدید : 2423
پنجشنبه 14 اسفند 1398 زمان : 11:59
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

چهارشنبه 14 اسفند 1398 01:37 ق.ظ

نویسنده:

سلام!!!!منم!!! با یه کمیک اومدم به نام قلب زخمی‌من!(وجی: خودشون عنوانو خوندن کور که نیستن! -_-)

شرمنده....هه..هه..وجی من یکم... بیخی !

این کمیک هم کمی‌غم انگیزه و هم رمانتیک و بسیار تخیلی!!!

راستی در کمیک همه شیپ‌ها وجود دارند!!!

جنگ عشقی هم بسیاررر!!!

در این کمیک با‌ها جون هردو ابر قهرمان به خطر میفته هم از لحاظ جسمی‌و هم روحی!

جنگ جهانی هم بسیار!!!

فیلیکس و لایلا هم در این کمیک شکوفه میزنن!

برید ادامه مطلب!♡♡♡

از زبان مارینت

_پاشو! مارینت پاشو!

به سختی پلک‌های سنگینم را تا نیمه باز کردم صدای اعصاب خورد کن ‌های آلیا تو گوشم میپیچید miraculous ladybug(ساکت شو آلیا بچه میخواد سر کلاس بخوابه! miraculous ladybug)
مارینت! پاشو الان خانم مندلیف میاد باهات واکنش شیمیایی درست میکنه! miraculous ladybugوای داره میاد! خدا بیامرزد...
چشمامو بستم گیج خواب بودم و داشتم حرف‌های آلیا رو هظم میکردم...واک...واکنش ...شیمیایی ....شیمیایی؟؟؟؟؟ miraculous ladybug
ناگهان تازه دوزاریم افتاد سر کلاس شیمی‌خوابیدم!(ماشاالله!من بهت افتخار میکنم!) سریع سرمو از رو میز بلند کردم یا حضرت میراکلس!!!! خانم مندیلی بالا سرم عین عزرائیل واستاده!( چیه؟میخوای قبض روحم کنی بیام قبض روحت کنم؟؟؟ بیا جلو بینم!!!! miraculous ladybug)یکی این نویسنده رو از برق بکشه! مرسی اه! miraculous ladybug
مونده بودم چی بگم که دیدم آلیا داره از خنده میپوکه!( واااا؟؟؟؟ miraculous ladybug) رد نگاهشو گرفتم تا رسیدم به ...خاک تو سرم !...برگه آزمایشات چسبیده به لپم! با هول ولا سریع برگه رو کندم! کلاس پکید از خنده ولی با ابر چش غره مندیلی جون همه خفه خون گرفتن ! دوباره زل زد بهم منتظر جواب بود ! مونده بودم چی بگم که یهو لوکا دستشو برد بالا و گفت : خانم ببخشید من دیشب خونه مارینت بودم پدر مادرش تا نصفه شب سفارش داشتن برای همین ماری اینقدر خستس! miraculous ladybug
وا؟؟؟ما کی تا نصفه شب سفارش داشتیم؟ من خستم چون دیشب کله موزی جان خواب بود مجبور شدم خودم اکوما رو شکست بدم! miraculous ladybugخانم با قیافه‌‌‌ای شکاک برگشت سمت من و پرسید راست میگه؟ یا خدا! چیشارو!!!!! آب دهانم را قورت دادم و با من من گفتم ب..بله.. خدایا چرا چشمای این عین کاگامیه؟ جفتشون وقتی بهت زل میزنن برگات میریزه!!!! کرکودیل! miraculous ladybugایش!!!! خانم مندلیف پوفی کشید و داد زد ادامه درس! با بهت برگشتم سمت لوکا بهم ازون چشمک خوشگلا زد و برگشت سمت کلاس... از گونه‌های داغم فهمیدم که سرخ شدم ! miraculous ladybugچشمم به آدرین افتاد که با خشم باورنکردنی به لوکا زل زده بود و خودکارش را جفت دستی زیر میز میفشرد!!! miraculous ladybug...

از زبان آدرین

بعد از کلاس...

از زبان جولیکا:با استرس پشت در دفتر واستادم آخه برای چی باید رزو دفتر بخوان؟ miraculous ladybugگوشمو چسبوندم به دفترآقای دموکلین داشت چیزایی میگفت: خانم رز؟خانم مندلیف به من خبر دادن شما در کلاس عطر میزدین! وا؟؟؟رز بدبخت کی عطر زد؟ من تمام مدت کنارش بودم!!رز با تعجب جواب داد چی؟؟؟من ؟؟؟ آقای دموکلین با خونسردی عجیبی گفت بلی! عطری با بوی کممبر!(ای خدا آدرین...)رز خنده اش گرفت: آخه کدوم دیونه‌‌‌ای عطر با بوی کممبر میزنه؟

_خانم مندلیف قبلا هم به شما اخطار داده بودن!

_ولی بو از طرف آدرین میومد!

_آدرین یه مدل معروفه! برای چی باید عطر با بوی کممبر بزنه؟؟؟

رز بادستپاچگی جواب داد: ولی.... ولی..

آقای دموکلین فریاد زد بیرون!

سریع از در جدا شدم! رز طوری با خشم درو باز کرد که کوبیده شد تو دیوار ! من با خجالت گفتم ام...اشکال ن...نداره...رز؟ miraculous ladybug
رز سرم جیغ کشید:ولم کن جولیکا!نمیخوام ببینمت! miraculous ladybug
با ترس گفتم: ولی... من فقط میخوام...کمک کنم! miraculous ladybug
جیغ زد : به کمکت احتیاج ندارم !!!برو گمشو!!!! پرتم کرد و با گریه دور شد... miraculous ladybug
گریم گرفت آخه...مگه من چیکار کردم؟؟؟ miraculous ladybug

از زبان سوم شخص

پنجره‌های اتاق حاکماث باز شد...

صدای قدم‌های حاکماث و ناتالی تو اتاق می‌پیچید...حاکماث عصا شو چرخوند و روی زمین کوبید تا پروانه‌ها به پرواز در بیایند! حاکماث با لبخندی برگشت سمت ناتالی : یکی خشمگین از این که به ناحق بهش تهمت زده شده و دیگری ناراحت از این که از دوستش زخم خورده.عصاشو گذاشت روی گردنش و دستانش را روی آن گذاشت:ناتالی عزیزم! به نظرت کدومشونو اکوماتیز کنم؟ miraculous ladybug

از زبان مارینت:

وای چشمام !!!به زور انگشت بازشون نگه داشتم!‌‌‌ای خدا لعنتت کنه کت!!!

آلیا با دیدن من خندش گرفت و گفت چطوری دلاور؟

من هم با صدای خسته‌‌‌ای گفتم:خواب.... چشمم به آدرین افتاد، دولا دولا دوید سمت یکی از کلاسا وا؟؟؟این بچه چشه؟؟؟ miraculous ladybug
_وایییی!!!!!!!! miraculous ladybug

با جیغ آلیا خوابم از سرم پربد خواستم بهش فحش بدم که دیدم رنگش عین گچ شده! رد نگاهش را زدم تا رسیدم به...

_ من کاتاکیلیسمم!!!!!! miraculous ladybug

خب تموم شد نظر بدین‌ها! 10 نظر مساوی با قسمت بعد

به نظرتون چی میشه؟ آن چه درقسمت‌های آینده خواهید دید....

آدرین فریاد زد : نهههه!!!!!!

و از بالای برج سقوط کرد....

نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:چهارشنبه 14 اسفند 1398 02:04 ق.ظ

miraculous ladybug

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 10

آمار سایت
  • کل مطالب : 109
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 10
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 76
  • بازدید کننده امروز : 74
  • باردید دیروز : 191
  • بازدید کننده دیروز : 76
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 461
  • بازدید ماه : 1027
  • بازدید سال : 6022
  • بازدید کلی : 159004
  • کدهای اختصاصی