loading...

miraculous ladybug

Content extracted from http://miraculous-ladybug.mihanblog.com/rss.aspx?1742449813

بازدید : 1254
دوشنبه 27 بهمن 1398 زمان : 15:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

شنبه 26 بهمن 1398 07:10 ب.ظ

نویسنده: یکتا
miraculous ladybug
miraculous ladybug

لبخند زد و گفت: ممنونم!

بهش لبخند زدم. چند ثانیه بعد بهش گفتم: امیدوارم هرچه زود تر حالت خوب بشه. راستی من پشت تلفن درست متوجه نشدم؛سرما خوردی یا چیز دیگه ای؟(یکی نیست بگه: آخه به توچه؟)

+فکر کنم مسموم شدم.

و لبخند میزنه.

نیم ساعت بعد...

دیگه وقتشه که برم. مرینت خوابیده و منم بیدار نمیکنم؛ممکنه حالش بد تر بشه. پس همین طور راهمو می‌کِشم و میرم. جلوی در با پدر و مادر مرینت خداحافظی می‌کنم و سوار ماشین میشم تا برم.

دو روز بعد...

توی اتاقم نشستم که پدرم از طبقه پایین صدام می‌کنه: مرینت! یک لحظه بیا!

میرم پایین که بابام با نگرانی میگه: مرینت! عموت با ماشین تصادف کرده و الان توی بیمارستانه. ما میریم اونجا.

_چی؟! عمو حالش بده؟ نمیشه منم بیام؟

مامان: نه عزیزم! تو بمونی خونه بهتره.

و رفتن بیرون. منم رفتم توی اتاقم و خواستم تبدیل بشم که مغزم بهم گفت: اگه تری بهتره. اگه پرسیدن تو اینجا چیکار می‌کنی چی می‌خوای بگی؟

مغزم راست میگه‌ها!

پس میشینم روی صندلی و شروع به دوختن می‌کنم.

یک ساعت بعد...

گوشیم زنگ می‌خوره. از روی میز برش می‌دارم که میبینم پدرمه.

+سلام دخترم!

_سلام مامان!(مامانش تلفن رو جواب داده)عمو چطوره؟

+ به هوش اومده ولی هنوز هوشیار نیست.می خواستم بگم که پسر عموت کنار ایستگاه مترو منتظرته.

+آره عزیزم! الان حرکت کرد. تا تو آماده بشی اونم رسیده پس سریع تر.

_باشه! خداحافظ!

+خداحافظ عزیزم

تلفن رو قطع می‌کنم و میرم تا لباسم رو عوض کنم. بیرون داره برف میاد پس من نمیتونم با همین لباسا برم بیرون.

(توی بیوگرافی جک رو ننوشتم پس الان میگم*جک دوپن چنگ: پسر عموی مرینت که 16 سالشه. مرینت و جک از بچگی دوستای خوبی بودن تا این که خونه جک و خوانوادش از مرینت و خوانوادش دور شد. به خواطر شغل پدر و مادر مرینت و پدر و مادر جک این دوتا از سه سال پیش هم دیگه رو ندیدن. جک کس دیگه‌‌‌ای رو دوست داره و مرینت هم که خودتون می‌دونید؛ بنا بر این بد به دلتون راه ندید.)

وقتی لباسم رو پوشیدم راه میفتم که برم.

توی راه می‌خورم زمین و با صورت توی برفا فرو میرم. جلوم و نگاه می‌کنم که می‌بینم کل پیاده رو یخ زده. راهم رو کج می‌کنم و از خیابون میرم. همین طور می‌دوم که یه درخت تقریبا کوچیک جلوی پام می‌بینم و از روش می‌پرم.

بعد از دو با مانع مرینت...

بالاخره به ایستگاه رسیدم. یکم این طرف و اون طرف رو نگاه می‌کنم ولی به جز یه پسر که لباس مشکی پوشیده و سرش توی گوشیشه کسی رو اونجا نمی‌بینم. تلفنم رو از توی جیب کاپشنم بیرون میارم و شماره مامانم رو پیدا می‌کنم و زنگ می‌زنم

_الو سلام!

+سلام عزیزم! چی شد؟ جک رو پیدا کردی؟

_ زنگ زدم همینو بگم. من الان توی ایستگاهم ولی هیچ کس اینجا نیست.

+صبر کن تا بهش زنگ بزنم.

_ باشه!

و قطع می‌کنم.

یک دقیقه بعد...

مامانم زنگ زد:

_الو مامان! می‌شد؟

+میگه خیلی وقته که اونجاست.

_مگه میشه؟ پس چرا الان نمی‌بینمش؟

+مطمأنی که هیچ کس اونجا نیست؟

_ اینجا بجز یه پسر که کاپشن مشکی پوشیده کسی نیست.

+خب همونه.

_نه بابا این اصلا شبیه جک نیست.

+همون که کاپشنش مشکیه مو‌هاش قهوه ایه چشماش یه چیزی بین آبی و خاکستریه؟

یکم پسره رو ورانداز کردم و دیدم تمام مشخصاتش به جز مو‌هاش که توی کلاهشه و معلوم نیست همونه. ولی این که خیلی تو خودشه.

_خب...باشه عمو چطوره؟

+خوابه! زود تر ببرش خونه. بیچاره یک ربع پیش زنگ زد گفت من یه ربعه این جام ولی مرینت نیست. الان نیم ساعته منتظر توعه.

_باشه! به زن عمو سلام برسون.

و قطع می‌کنم و میرم جلو. پشت صندلیش می‌ایستم و قبل از این که متوجه من بشه بلند میگم: پخ!

بیچاره دو متر پرید هوا.

_سلام!

همین طور نگام می‌کنه.

با استرس می‌پرسم: مگه شما...جک دو پن چنگ نیستید؟

پسره با همون حالت زهر ترک شدش میگه: نه!

ای...وای! دلم میخواد زمین دهن وا کنه و من برم توش.

مثل منگلا به غلط کردن میفتم:‌‌‌ای وای! من واقعا متأسفم آقا! من شما رو کس دیگه‌‌‌ای جابه جا گرفتم. واقعا ببخشید!

توی این سرما صورتم داغ شده پس حتما قرمز شدم. سرم رو پایین میندازم که میگه: اشکالی نداره خانم!

دوباره معضرت خواهی می‌کنم و بدو بدو از اونجا فاصله می‌گیرم. یکم می‌گردم که یه پسر دیگه کپی برابر اصل قبلی پیدا می‌کنم. میرم جلو و میگم: ببخشید آقا! شما جک دو پن چنگ هستید؟

سرش رو بالا می‌گیره و با تعجب میگه: بله!

با صدای بلند میگم: آخیییییش!

همین طور داره نگام می‌کنه. با لبخند میگم: منم مرینت!

+نه بابا! چقدر تغییر کردی!

_ تو هم خیلی تغییر کردی. یکی غزل از تو رو زهر ترک کردم.

+چی!؟ چرا؟

یک دفعه با صدای بلند عطسه می‌کنه. میگم: بهتره فعلا بریم خونه تا بعد.

+ راستی کجا بودی؟ نزدیک یه ساعته اینجا دارم یخ میزنم.

دستش رو گرفتم و بلندش کردم.

(شمارش معکوس برای شروع مسابقه دو با مانع مرینت و جک. سه...دو...یک...رو!)

در خانه...

کاپشنامون رو در میارین و کنار بخاری میندازیم تا خوشک بشن. یک لیوان شیر گرم واسه جک میارم و مینشونمش کنار بخاری و بخاری رو زیاد می‌کنم...

نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:شنبه 26 بهمن 1398 07:12 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 1254
دوشنبه 27 بهمن 1398 زمان : 15:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

شنبه 26 بهمن 1398 07:10 ب.ظ

نویسنده: یکتا
miraculous ladybug
miraculous ladybug

لبخند زد و گفت: ممنونم!

بهش لبخند زدم. چند ثانیه بعد بهش گفتم: امیدوارم هرچه زود تر حالت خوب بشه. راستی من پشت تلفن درست متوجه نشدم؛سرما خوردی یا چیز دیگه ای؟(یکی نیست بگه: آخه به توچه؟)

+فکر کنم مسموم شدم.

و لبخند میزنه.

نیم ساعت بعد...

دیگه وقتشه که برم. مرینت خوابیده و منم بیدار نمیکنم؛ممکنه حالش بد تر بشه. پس همین طور راهمو می‌کِشم و میرم. جلوی در با پدر و مادر مرینت خداحافظی می‌کنم و سوار ماشین میشم تا برم.

دو روز بعد...

توی اتاقم نشستم که پدرم از طبقه پایین صدام می‌کنه: مرینت! یک لحظه بیا!

میرم پایین که بابام با نگرانی میگه: مرینت! عموت با ماشین تصادف کرده و الان توی بیمارستانه. ما میریم اونجا.

_چی؟! عمو حالش بده؟ نمیشه منم بیام؟

مامان: نه عزیزم! تو بمونی خونه بهتره.

و رفتن بیرون. منم رفتم توی اتاقم و خواستم تبدیل بشم که مغزم بهم گفت: اگه تری بهتره. اگه پرسیدن تو اینجا چیکار می‌کنی چی می‌خوای بگی؟

مغزم راست میگه‌ها!

پس میشینم روی صندلی و شروع به دوختن می‌کنم.

یک ساعت بعد...

گوشیم زنگ می‌خوره. از روی میز برش می‌دارم که میبینم پدرمه.

+سلام دخترم!

_سلام مامان!(مامانش تلفن رو جواب داده)عمو چطوره؟

+ به هوش اومده ولی هنوز هوشیار نیست.می خواستم بگم که پسر عموت کنار ایستگاه مترو منتظرته.

+آره عزیزم! الان حرکت کرد. تا تو آماده بشی اونم رسیده پس سریع تر.

_باشه! خداحافظ!

+خداحافظ عزیزم

تلفن رو قطع می‌کنم و میرم تا لباسم رو عوض کنم. بیرون داره برف میاد پس من نمیتونم با همین لباسا برم بیرون.

(توی بیوگرافی جک رو ننوشتم پس الان میگم*جک دوپن چنگ: پسر عموی مرینت که 16 سالشه. مرینت و جک از بچگی دوستای خوبی بودن تا این که خونه جک و خوانوادش از مرینت و خوانوادش دور شد. به خواطر شغل پدر و مادر مرینت و پدر و مادر جک این دوتا از سه سال پیش هم دیگه رو ندیدن. جک کس دیگه‌‌‌ای رو دوست داره و مرینت هم که خودتون می‌دونید؛ بنا بر این بد به دلتون راه ندید.)

وقتی لباسم رو پوشیدم راه میفتم که برم.

توی راه می‌خورم زمین و با صورت توی برفا فرو میرم. جلوم و نگاه می‌کنم که می‌بینم کل پیاده رو یخ زده. راهم رو کج می‌کنم و از خیابون میرم. همین طور می‌دوم که یه درخت تقریبا کوچیک جلوی پام می‌بینم و از روش می‌پرم.

بعد از دو با مانع مرینت...

بالاخره به ایستگاه رسیدم. یکم این طرف و اون طرف رو نگاه می‌کنم ولی به جز یه پسر که لباس مشکی پوشیده و سرش توی گوشیشه کسی رو اونجا نمی‌بینم. تلفنم رو از توی جیب کاپشنم بیرون میارم و شماره مامانم رو پیدا می‌کنم و زنگ می‌زنم

_الو سلام!

+سلام عزیزم! چی شد؟ جک رو پیدا کردی؟

_ زنگ زدم همینو بگم. من الان توی ایستگاهم ولی هیچ کس اینجا نیست.

+صبر کن تا بهش زنگ بزنم.

_ باشه!

و قطع می‌کنم.

یک دقیقه بعد...

مامانم زنگ زد:

_الو مامان! می‌شد؟

+میگه خیلی وقته که اونجاست.

_مگه میشه؟ پس چرا الان نمی‌بینمش؟

+مطمأنی که هیچ کس اونجا نیست؟

_ اینجا بجز یه پسر که کاپشن مشکی پوشیده کسی نیست.

+خب همونه.

_نه بابا این اصلا شبیه جک نیست.

+همون که کاپشنش مشکیه مو‌هاش قهوه ایه چشماش یه چیزی بین آبی و خاکستریه؟

یکم پسره رو ورانداز کردم و دیدم تمام مشخصاتش به جز مو‌هاش که توی کلاهشه و معلوم نیست همونه. ولی این که خیلی تو خودشه.

_خب...باشه عمو چطوره؟

+خوابه! زود تر ببرش خونه. بیچاره یک ربع پیش زنگ زد گفت من یه ربعه این جام ولی مرینت نیست. الان نیم ساعته منتظر توعه.

_باشه! به زن عمو سلام برسون.

و قطع می‌کنم و میرم جلو. پشت صندلیش می‌ایستم و قبل از این که متوجه من بشه بلند میگم: پخ!

بیچاره دو متر پرید هوا.

_سلام!

همین طور نگام می‌کنه.

با استرس می‌پرسم: مگه شما...جک دو پن چنگ نیستید؟

پسره با همون حالت زهر ترک شدش میگه: نه!

ای...وای! دلم میخواد زمین دهن وا کنه و من برم توش.

مثل منگلا به غلط کردن میفتم:‌‌‌ای وای! من واقعا متأسفم آقا! من شما رو کس دیگه‌‌‌ای جابه جا گرفتم. واقعا ببخشید!

توی این سرما صورتم داغ شده پس حتما قرمز شدم. سرم رو پایین میندازم که میگه: اشکالی نداره خانم!

دوباره معضرت خواهی می‌کنم و بدو بدو از اونجا فاصله می‌گیرم. یکم می‌گردم که یه پسر دیگه کپی برابر اصل قبلی پیدا می‌کنم. میرم جلو و میگم: ببخشید آقا! شما جک دو پن چنگ هستید؟

سرش رو بالا می‌گیره و با تعجب میگه: بله!

با صدای بلند میگم: آخیییییش!

همین طور داره نگام می‌کنه. با لبخند میگم: منم مرینت!

+نه بابا! چقدر تغییر کردی!

_ تو هم خیلی تغییر کردی. یکی غزل از تو رو زهر ترک کردم.

+چی!؟ چرا؟

یک دفعه با صدای بلند عطسه می‌کنه. میگم: بهتره فعلا بریم خونه تا بعد.

+ راستی کجا بودی؟ نزدیک یه ساعته اینجا دارم یخ میزنم.

دستش رو گرفتم و بلندش کردم.

(شمارش معکوس برای شروع مسابقه دو با مانع مرینت و جک. سه...دو...یک...رو!)

در خانه...

کاپشنامون رو در میارین و کنار بخاری میندازیم تا خوشک بشن. یک لیوان شیر گرم واسه جک میارم و مینشونمش کنار بخاری و بخاری رو زیاد می‌کنم...

نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:شنبه 26 بهمن 1398 07:12 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 5661
يکشنبه 26 بهمن 1398 زمان : 6:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

جمعه 25 بهمن 1398 11:10 ب.ظ

نویسنده: ♡ Aynaz♡
موضوع: کمیک| شخصیت‌های دیگر|

خب اینم یه کمیک

از خاطرات ادری بورژا

راست میگه فیلیکس خیلی شبیه

شاید بچه‌هاشونو عوض کردن

یا فیلیکس برادر دو قولوی ادرین بوده چون واسه خاله ادرین بچه نمیشده دادنش اونا بزرگش کنن

من همچین چیزی دیدما

خاله منو دادن

یکی از خاله هم خواهر دوقولو داشت

دادن عموی مامانم بزرگ کنه چون بچه واسشون نمیشده

خب حالا کمیکو ببین

miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug
miraculous ladybug

خب حالا اینو ببنید

  1. miraculous ladybug
miraculous ladybug
  1. miraculous ladybug
miraculous ladybug

اخیی

ادری

خب شبتون بخیر*-*

نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:جمعه 25 بهمن 1398 11:19 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 9876
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 21:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

جمعه 25 بهمن 1398 05:59 ب.ظ

نویسنده: ^^❤neli❤^^
موضوع: پست ویژه|
miraculous ladybug
سعلام به همه عاشقا

چطور مطورین

کادوهاتونو دادین؟

خرساتونو گرفتین؟

شکلات‌هاتونو خوردین؟

اگه گفتین شنبه چه روزیه

روز مادره

روز کسایی که مارو بدنیا اوردن و عمرشون و جوونی شونو سر ما هدر دادن

خب پس برید بهشون روزشونو تبریک بگین

ببخشید من عکس مادرانه میراکلسی پیدا نکردم

ولی عکس ولنتاینی اوردم

هدیه من به شما

برید ببینید

miraculous ladybug

miraculous ladybug

miraculous ladybug

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه

کامنت بدید عجغولی‌ها

نظرات :روز عشق مبارک
آخرین ویرایش:جمعه 25 بهمن 1398 06:05 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 9876
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 21:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

جمعه 25 بهمن 1398 05:59 ب.ظ

نویسنده: ^^❤neli❤^^
موضوع: پست ویژه|
miraculous ladybug
سعلام به همه عاشقا

چطور مطورین

کادوهاتونو دادین؟

خرساتونو گرفتین؟

شکلات‌هاتونو خوردین؟

اگه گفتین شنبه چه روزیه

روز مادره

روز کسایی که مارو بدنیا اوردن و عمرشون و جوونی شونو سر ما هدر دادن

خب پس برید بهشون روزشونو تبریک بگین

ببخشید من عکس مادرانه میراکلسی پیدا نکردم

ولی عکس ولنتاینی اوردم

هدیه من به شما

برید ببینید

miraculous ladybug

miraculous ladybug

miraculous ladybug

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه

کامنت بدید عجغولی‌ها

نظرات :روز عشق مبارک
آخرین ویرایش:جمعه 25 بهمن 1398 06:05 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 9876
شنبه 25 بهمن 1398 زمان : 21:38
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

جمعه 25 بهمن 1398 05:59 ب.ظ

نویسنده: ^^❤neli❤^^
موضوع: پست ویژه|
miraculous ladybug
سعلام به همه عاشقا

چطور مطورین

کادوهاتونو دادین؟

خرساتونو گرفتین؟

شکلات‌هاتونو خوردین؟

اگه گفتین شنبه چه روزیه

روز مادره

روز کسایی که مارو بدنیا اوردن و عمرشون و جوونی شونو سر ما هدر دادن

خب پس برید بهشون روزشونو تبریک بگین

ببخشید من عکس مادرانه میراکلسی پیدا نکردم

ولی عکس ولنتاینی اوردم

هدیه من به شما

برید ببینید

miraculous ladybug

miraculous ladybug

miraculous ladybug

خب امیدوارم خوشتون اومده باشه

کامنت بدید عجغولی‌ها

نظرات :روز عشق مبارک
آخرین ویرایش:جمعه 25 بهمن 1398 06:05 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 676
جمعه 24 بهمن 1398 زمان : 16:56
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

پنجشنبه 24 بهمن 1398 11:25 ق.ظ

نویسنده: ♪Ayana♪孤独なメロディー
miraculous ladybug
این مطلب رمزدار است، جهت مشاهده باید کلمه رمز این مطلب را وارد کنید.

نظرات :نظرات
آخرین ویرایش:پنجشنبه 24 بهمن 1398 11:28 ق.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 730
پنجشنبه 23 بهمن 1398 زمان : 6:57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

سه شنبه 22 بهمن 1398 06:29 ب.ظ

نویسنده: ^^❤neli❤^^
موضوع: اخبار|
miraculous ladybug
تازگیا میبینم خیلیا مسابقه میزارن گفتم منم یدونه بزارم چیزی ازم‌کم نمیشه-__-

خب باید این عکس مورد نظرو ادیت کنین

باید یکی از این شخصیت‌ها رو ادیت کنین

مارینت

ادرین

کتنوار

لیدیباگ

ریناروج

تا پنج نفر میتونن شرکت کنن پنج نفر پر شد نظرات بسته میشه

تا جمعه وقت دارین

من شنبه نتایجو میزارم

کسی که تاجمعه نده حذف میشه

و اینکه تو خصوصی بفرستین عکسو

نفر اول:هرچی که دلش بخواد

نفر دوم: عضویت در وبم

کلا باید 10امتیاز بگیرین

حالا چیا امتیاز شما رو بالا میبره

پس زمینه داشته باشه 3امتیاز

تمیز باشه5امتیاز

امضا داشته باشین2امتیاز

خب حالا باید این عکسو ادیت کنین

miraculous ladybug

نظرات :شرکت کننده‌ها؟
آخرین ویرایش:سه شنبه 22 بهمن 1398 06:36 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 1062
سه شنبه 21 بهمن 1398 زمان : 0:42
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

دوشنبه 21 بهمن 1398 07:40 ب.ظ

نویسنده: ♪Ayana♪孤独なメロディー
miraculous ladybug

سلاممم چطورین؟

نصف پارت جدید yourturn+پارت جدید (کامل) sickout در ادامه مطلب موجوده!

راستی تو نظرسنجی قبلیه بعد از گزینه کمیک‌هایی که میذارم، گزینه خاطرات یک میراکولر بالاترین رای و گرفت!

البته این دوتا حالا همچبن اختلاف زیادی نداشتن اختلافشون یه رای بود! خلاصه که ممنون منم سعی میکنم خاطرات یک میراکولر و با ایده‌های جالبتر و باحال تر ادامه بدم

عنوان سرگرمی=

چند درصد به مرینت شباهت داری؟

اگه مثلا اونجایی که زده "فشن و مد دوست داری" و کامل یعنی همون 10 درصد دوست ندارین و نصف دوست دارین پس 5 درصد از کلش در نظر بگیرین و همینجور تا اخر ادامه بدین و دراخرم درصدهاو جمع کنین و همین!

miraculous ladybug

سرگرمی‌بعدی

miraculous ladybug

خوب فکر کنم از سرگرمی‌ایموجی‌ها راحت تر باشه ؟

به هرحال یادتون نره که جواب تو خصوصییی و بعد

یه کامنت عادی بدین تا نتیجه و بگم!

جاییزه برنده هم که مشخص!

miraculous ladybug
کامنت بدید لطفا لطفا! miraculous ladybug

خیلی ممنونم!

کامنتا زیاد باشه ادامه کمیک yourturn هم چهارشنبه و یا نهایتا پنج شنبه جمعه میدم!!!

وگرنه به خاطر امتحانا مجبورم هفته بعد بدم اونم اخر هفته!

کمیک sickout=

کمیکyourturn=

miraculous ladybug
....
miraculous ladybug

خخخخ تازه مانگای اسرافیل پایانی هم یکی به اسم کاگامی‌طراحی کرده!

نظرات :نظرات
برچسب‌ها: مطالب آیانا| کمیکyourturn| کمیکsickout|
آخرین ویرایش:دوشنبه 21 بهمن 1398 07:50 ب.ظ

miraculous ladybug

بازدید : 1116
دوشنبه 20 بهمن 1398 زمان : 2:22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

miraculous ladybug

یکشنبه 20 بهمن 1398 07:08 ب.ظ

نویسنده: یکتا
miraculous ladybug
سلام

با یک داستان جدید اومدم به نام (بلا تکلیف)

اینم یک متن مربوط به داستانه:

باید از این طرف برم. نه نه نه این راه بم بسته. این طرف چطور؟ نه! بار‌ها از این راه رفتم و برگشتم سر جای اولم. این یکی چی؟ این هم که آخرش نا مشخصه. این یکی... نه ولش کن! این راه تازه درست شده و اطمینانی بهش نیست.

نکته: این داستان در مورد گم شدن و کوچه و خیابون نیست. من شخصیت‌ها رو به کوچه تشبیح کردم miraculous ladybug
ممکنه بعضی جا‌ها یک بخش از داستان رو چهار گزینه‌‌‌ای کنم و شما بگید که بقیش می‌میشه miraculous ladybug

اگه دوست دارید این داستان رو بذارم بهم بگید.

روز... ام چیز...شب خوش miraculous ladybug
miraculous ladybug

نظرات :دوستش دارید؟
آخرین ویرایش:یکشنبه 20 بهمن 1398 07:49 ب.ظ

miraculous ladybug

تعداد صفحات : 10

آمار سایت
  • کل مطالب : 109
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 159
  • بازدید کننده امروز : 47
  • باردید دیروز : 12
  • بازدید کننده دیروز : 12
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 352
  • بازدید ماه : 918
  • بازدید سال : 5913
  • بازدید کلی : 158895
  • کدهای اختصاصی